شهید چمران: وقتی شیپور جنگ نواخته شود فرق بین مرد و نامرد، تشخیص داده می شود.  

 

آن روزهایی که نیروهای مردمی بسیج برای دفاع از آرمان‌های انقلاب و حراست از کیان جمهوری اسلامی روانه ی جبهه ها می شدند و خود را به آّب و آتش می زدند بعضی ها که لابد توفیقشان حاصل نشده بود در کنج خانه هایشان به هراس افتاده بودند.

آن روزها که جلیلی های 21 ساله در کربلای پنج ها پایشان را جا می گذاشتند علی مطهری ها کجا بودند؟

جنگ به پایان رسید اما انگار این جنگ نرفته­ها و رنج نکشیده­ها بیکار ننشسته بودند و برای خود بسیار کیسه ها دوخته بودند و می خواستند درنظامی که برای آن رنجی نکشیده­اند، مقام داشته باشند. آنها با فریب ملت و وصل کردن خود به رنج کشیده­های انقلاب، به شهدای انقلاب و به شهید مطهری­ها آمدند و در مردمی­ترین ارگان ملت یعنی مجلس راه یافتند. ولی قرار گرفتن در مقامی که وظیفه­ای جز خدمت به مردم ندارد هم از آتش آزمندی آنها نکاست. آنها به دنبال قدرت بیشتر بودند. این جماعت تا توانستند سوژه ی رسانه های ضد اسلام و ضد انقلاب شدند و هر حرف و عملشان برای چند صباحی نقل محافلی می شد که اندک علقه ای به این نظام و این مردم ندارند.

الحمدلله این جماعت دشمن شاد کن هر چه می گذشت چهره ی منافقانه شان برای مردم عیان تر می شد.

می­گویند وقتی کسی دیگر توان انجام کاری را ندارد در قدم آخر شروع به ناسزاگویی و تهمت و مسخره کردن می­کند. دیگر وقتی با رد صلاحیت شدن کاندیدای کهن سال آنها،  تمام امیدشان قطع شد، شروع به ناسزاگویی کردند.

آیا این بی­احترامی علی مطهری به کسی که پای خود را در جنگی از دست داده که ما امروز داریم از ثمراتش بهره می بریم جز حماقت انسانی مریض قلب چیز دیگری می تواند باشد؟

پیشنهاد مسابقه دو برای آقای دکتر جلیلی!!! به خدا پناه می­بریم . . .

آخر زمانی که ایشان 21 سالشان بود و تمام جوانی و هستی خود را درطبق اخلاص گذاشته و پای خود را فدای آزادی و امنیت و سربلندی این مردم کرد شما کجا بودید؟ در خانه و زیر لحاف؟ مشغول مقایسه قیمت بنز و پژو؟ یا می خواستید امضا جمع کنید تا فتنه ای راه بیاندازید؟ حالا با کدام جرات به جانباز این مملکت بی­احترامی می­کنید.

خدای بزرگ می­داند تنها عامل تحمل این بی­احترامی ها رهنمودهای رهبری فرزانه است که ما را دعوت به آرامش و تحمل ناملایمات می­کند وگرنه با یک اشارتی از سوی ایشان با این بی­احترامی­های شما به جانبازان این انقلاب، خانه­ات را بر باد می دادیم و خواب را از چشمانت می­ربودیم. ما جوانها اگر چه درجنگ نبودیم ولی یاد رشادت­های این جوانان در جنگ اشک را به چشمانمان می­آورد و آتشی در دلمان برپا می­کند.

عجب روزگاری شده است. عده ای دیگر از جان و مالشان گذشته و تا مرز شهادت پیش رفته اند ولی آن بی مایه های نان به نرخ روز خور نامردی­شان را به رخ ملت می­کشند.

خدایا! تو خود ما را صبر ده بر غم تحمل ناسزای این ناسزا گویان بی منطق.